- تاب بردن
- مقاومت کردن با. بر آمدن با کسی یا چیزی
معنی تاب بردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترسیدن
تحمل کردن
منتقل ساختن
مرسوم کردن، متداول کردن، رایج کردن، مد کردن
مرسوم، معمول بودن
حمل کردن بار بار را از جایی بجایی نقل کردن، رنج کشیدن تحمل مشقت کردن
برفتار آوردن، تحریک کردن، همراهی کردن، فهمیدن (مطلبی و مانند آن را)
زندگانی کردن
ترسیدن، وازدن
فتیله کردن، پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف
در تاب نشستن و در هوا آمدن و رفتن، در پیچ و تاب شدن پیچیده شدن
صبر، صبوری کردن، شکیبا بودن، طاقت آوردن، تحمل کردن
تاختن حمله کردن تعرض کردن
تاریک ساختن، کدر کردن تعرض کردن
گرم کردن، بسلامتی نوشیدن
تعجیل کردن عجله کردن
تاریک کردن، تیره ساختن
طاقت آوردن، بردباری داشتن
پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
بردن بار از جایی به جای دیگر، به پشت کشیدن بار
کنایه از زنده ماندن، نجات یافتن، از مهلکه گریختن، از خطر رهایی یافتن، برای مثال هیچ شادی مکن که دشمن مرد / تو هم از موت جان نخواهی برد (سعدی - لغت نامه - جان بردن) ، از مهلکه نجات یافتن
تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
در تاب نشستن و تاب بازی کردن
در تاب نشستن و تاب بازی کردن
دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
درد کشیدن، رنج بردن، رنج و آزار را تحمل کردن، عذاب کشیدن
رنج بردن شکنجه دیدن آزار دیدن درد کشیدن رنج بردن تحمل شکنجه و آزار کردن، درد کشیدن رنج بردن تحمل شکنجه و آزار کردن
خشم گرفتن، تشرزدن تندی کردن خشم گرفتن بر، سرزنش کردن
خراب کردن فاسد کردن
فروازیدن جا دادن چیزی در قاب: قاب کردن عکس
مات بردن کسی را. حیران شدن سرگردان شدن
یاد کردن، ذکر کردن اسم
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
تافتن، پیچ دادن، خماندن، زلف و ریسمان و امثال آن را پیچ و خم دادن، چیزی را در ظرفی فلزی در حرارت آتش بدون آب و روغن سرخ و برشته کردن، پرتو افکندن، روشن ساختن